پرستار پاطلایی!
بالاخره یه پرستار پاطلایی خوب و مهربون پیدا کردیم! البته انصافا خاله زینب یه چیز دیگه است ولی خوب چه کنم که تصمیم گرفته بره استرالیا!!!!(می خواد مهاجرت کنه ).
خیلی نگران این تعویض پرستار بودم ولی خداروشکر این دو سه روزی که خاله سمیه اومده بد نبوده، غیر از چند باری که بهونه گرفتی بقیه اش رو پسر خوبی بودی ...
الهی بگردم مامانی ... شاید بهتر بود مامان تو هم خونه دار بود تا غصه نخوری...درسته که صبح تا ظهر پیشت نیستم عزیز دلم ولی خداییش عصر با باباجیایی تلافیش رو در میاریم انقدر که شیطونی می کنیم...مگه نه؟!
ولی نترس این روزای سخت تموم می شه اونوقت با هم می نشینیم و ثمره تلاشمون رو تماشا می کنیم!
رانندگی پاطلایی!!!!!
وقتی بابا پیاده می شه سریع می پری پشت فرمون که من بابا شدم!
اینجا جلوی دانشگاه سابق من و باباجیاییه که بابا کار داشت پیاده شد... شما هم پریدی پشت رل!
واقعا که رانندگی تو خون پسرهاست...
هرچند که مامانینانی هم دست فرمونش بدک نیست ها!