محمد صدرامحمد صدرا، تا این لحظه: 14 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

محمد صدرای پاطلایی

دل نوشته پا طلایی!

1390/3/21 12:24
نویسنده : simorgh
482 بازدید
اشتراک گذاری

امروز یه کم دلم گرفته... دلم می خواد واسه دل خودم بنویسم....

 

                         

از این شعر خیلی خوشم میاد:

 

چه روزها که يک به يک غروب شد، نيامدي * چه بغضها که در گلو رسوب شد، نيامدي

خليل آتـشـين سـخن، تبر بدوش بت شـکن * خداي ما دوباره سنگ و چوب شد، نيامدي

براي ما که دلشـکـسـتـه و خسـته ايـم نه * ولـي براي عـده اي چه خــوب شد نيامدي

تمام طـول هـفته را در انتظــار جمعــه ایـم * دوباره صبـح، ظـهر، غــروب شد، نيــامدي

 

            

 

و از این شعر :

گفتند که تک سوارمان در راه است

از اول صبح چشممان بر راه است

از یازدهم دوازده قرن گذشت

تا ساعت تو چقدر دیگر راه است؟

 

 

 

                   خــد ا  کــند کــه بیــــا یـــی...                   

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان صدرا
16 خرداد 90 13:57
سلام مامان صدرا ، نبينم دلت گرفته باشه
هرچند همه آدما گاهي اينطوري ميشن اميدوارم هميشه شاد باشي
راستي صدراجون ، همه اين شعرا رو ميخونه ؟ خودتون يادش داديد يا اينكه با سي دي ياد گرفته؟
مرسي


سلام...مرسی مامان صدرای عزیز که به یاد مایی!
نهCDنیست، اینا اکثرا همون شعرای معروف بچه هان... من اصلا اصراری ندارم حفظ کنه ، خودش خیلی دوست داره ومثلا شبا که برای خوابیدن براش شعر می خونیم بعد از یه مدت می بینیم حفظ کرده!!!
ننانا
22 خرداد 90 9:37
سلام! نبینم که غصه باشی...
آدم یه جینجر داشته باشه که اصلا وقت نمی کنه نالاحت بشه...
مانانینا خوشحال باش




خوشـــــــال!